ظلم و جور کردن. معامله کردن با درشتی و گستاخی. (ناظم الاطباء). تجاوز و تعدی: پسندیده کاران جاویدنام تطاول نکردند بر مال عام. (بوستان). تطاول که تو کردی به دوستی با من من آن بدشمن خونخوار خویش نپسندم. سعدی. چو از زلفش بدین روز اوفتادم بمن ای شب مکن چندین تطاول. امیرخسرو (از آنندراج). و رجوع به تطاول شود
ظلم و جور کردن. معامله کردن با درشتی و گستاخی. (ناظم الاطباء). تجاوز و تعدی: پسندیده کاران جاویدنام تطاول نکردند بر مال عام. (بوستان). تطاول که تو کردی به دوستی با من من آن بدشمن خونخوار خویش نپْسندم. سعدی. چو از زلفش بدین روز اوفتادم بمن ای شب مکن چندین تطاول. امیرخسرو (از آنندراج). و رجوع به تطاول شود
خوردن و نوشیدن: هرکس از این قاذورات تناول کردی برجای بیفتادی و جان بدادی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 326). جوانمرد را آتش معده بالا گرفته بود و عنان طاقت از دست رفته، لقمه ای چند از سر اشتها تناول کرد. (گلستان). چون بمقام خویش آمد سفره خواست تا تناول کند. (گلستان). درویش و پادشه نشنیدم که کرده اند بیرون از این دو لقمۀ روزی تناولی. سعدی. به لقمه ای که تناول کنم ز دست کسی رواست گر بزند بعد از آن به زوبینم. سعدی. هیچ چمنده و رمنده از آن شربتی تناول نکرد الا در گلوش گرفته برجای بمرد. (ترجمه محاسن اصفهان ص 39). بخواه آب طرب از جام شادی تناول کن علی رغم زمان را. ؟ (از ترجمه محاسن اصفهان ص 101). رجوع به تناول شود
خوردن و نوشیدن: هرکس از این قاذورات تناول کردی برجای بیفتادی و جان بدادی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 326). جوانمرد را آتش معده بالا گرفته بود و عنان طاقت از دست رفته، لقمه ای چند از سر اشتها تناول کرد. (گلستان). چون بمقام خویش آمد سفره خواست تا تناول کند. (گلستان). درویش و پادشه نشنیدم که کرده اند بیرون از این دو لقمۀ روزی تناولی. سعدی. به لقمه ای که تناول کنم ز دست کسی رواست گر بزند بعد از آن به زوبینم. سعدی. هیچ چمنده و رمنده از آن شربتی تناول نکرد الا در گلوش گرفته برجای بمرد. (ترجمه محاسن اصفهان ص 39). بخواه آب طرب از جام شادی تناول کن علی رغم زمان را. ؟ (از ترجمه محاسن اصفهان ص 101). رجوع به تناول شود
چاله کردن. گودال کردن. گود گردن. گود کردن زمین و مانند آن، دفن کردن. بخاک سپردن. در زیر خاک نهفتن چیزی را، چنانکه گردویی را برای روئیدن یا لاشه مرده ای را برای پراکنده نشدن بوی گند آن. جسد آدمی را در گور نهادن. در زیر خاک کردن
چاله کردن. گودال کردن. گود گردن. گود کردن زمین و مانند آن، دفن کردن. بخاک سپردن. در زیر خاک نهفتن چیزی را، چنانکه گردویی را برای روئیدن یا لاشه مرده ای را برای پراکنده نشدن بوی گند آن. جسد آدمی را در گور نهادن. در زیر خاک کردن